سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
11 سال در پادگان بودم!
وحید هاشمیان، 6 ماهی می‌شود که دوباره به فوتبال ایران برگشته و یکی از ارکان اصلی قهرمانی پرسپولیس در جام حذفی بود؛ 6 ماهی که می‌گوید در آن، به اندازه تمام عمرش شوخی کرده و خندیده و از بازی در کنار ایرانی‌ها لذت برده.
برترین مجله اینترنتی ایران




بعید است وقتی درباره نسل درخشان فوتبال ایران حرف می‌زنی، وقتی اسم بازیکن‌هایی مثل علی دایی، مهدی مهدوی‌کیا، خداداد عزیزی و... می‌آید، نامی از او‌ به میان نیاید! شاید به همین دلیل بود که توانست در فوتبال اروپا از همه بیشتر دوام بیاورد و 11 سال در سطح اول فوتبال آلمان گل بزند و ایرانی‌ها به داشتنش افتخار کنند؛ 11 سالی که می‌گوید، انگار در پادگان بوده و خشک بودن و نظامی بودن زندگی در آلمان، اذیتش می‌کرده است. وحید هاشمیان، 6 ماهی می‌شود که دوباره به فوتبال ایران برگشته و یکی  از ارکان اصلی قهرمانی پرسپولیس در جام حذفی بود؛ 6 ماهی که می‌گوید در آن، به اندازه تمام عمرش شوخی کرده و خندیده و از بازی در کنار ایرانی‌ها لذت برده. او مثل همیشه با روی باز دعوت ما را پذیرفت و در یک روز گرم تابستانی، در یکی از رستوران‌های معروف شهر، روبه‌رویش نشستیم، گپی زدیم و جای‌تان خالی قهوه‌ای نوشیدیم. در مصاحبه اختصاصی زندگی ایده‌آل با وحید هاشمیان، خواهید فهمید طی سال‌ها بازی و زندگی در آلمان چه روزهایی را پشت‌سر گذاشته و چه اتفاقاتی برایش افتاده و متوجه یک موضوع دیگر هم خواهید شد؛ این‌که او مدتی است با همسر آینده‌اش آشنا شده و به همین زودی‌ها به خانه بخت خواهد رفت.



من، امامزاده حسن (ع) و تیرِ دروازه

من اهل محله امامزاده حسن (ع)، منطقه‌ای در جنوب شهر تهران هستم. آن زمان بهترین تفریح ما به دلیل طبیعت این منطقه، یک توپ ارزان پلاستیکی بود که تمام بچه‌های محل دنبال آن می‌دویدیم و سرمان ‌گرم می‌شد. البته فوتبال تنها تفریح من نبود بلکه به دلیل علاقه‌ای که به ورزش‌های رزمی داشتم، همیشه 3 ماه تابستان را به کلاس‌های تکواندو، کاراته و حتی کونگ‌فو می‌رفتم اما در انتها باز هم به سمت فوتبال برگشتم و دیدم علاقه اصلی‌ام، به این ورزش است. در منطقه ما 2 کانون ابوذر و میثم  قرار  داشت که پشت منزل ما بودند و در آن‌ها زمین فوتبال و استخر وجود داشت. اکثر تابستان‌ها کار من این بود که به این مکان‌ها می‌رفتم و از استخر آن‌ها استفاده می‌کردم، بعد از آن می‌نشستم و 3-2 سانس تمرین تیم‌های مختلف فوتبالی که به آن‌جا می‌آمدند را تماشا می‌کردم و همیشه از خودم می‌پرسیدم یعنی روزی می‌شود من هم بتوانم مثل آن‌ها بازی کنم؟ چون وقتی شوت‌هایی که به توپ می‌زدند را می‌دیدم، خیلی تعجب می‌کردم که چگونه یک انسان اینقدر قدرت دارد توپ را اینگونه شوت کند!

آنقدر علاقه‌ام به فوتبال زیاد شده بود که تصمیم گرفتم در کنار هم‌کلاسی‌هایم در مدرسه فوتبال بازی کنم. باورتان نمی‌شود اما بعضی اوقات به خاطر فوتبال بازی کردن، حاضر می‌شدیم تمام برف‌ها و یخ‌های روی سطح زمین را به هر صورتی شده از بین ببریم تا بتوانیم بازی کنیم. تنها کسی که در محل تیر دروازه کوچک داشت، من بودم؛ آن موقع تیر دروازه‌های من تور هم داشت، همیشه مواظب بودیم تور دروازه‌مان پاره نشود چون تور برای ما خیلی گران بود! بعد از بازی در مدرسه، در مسابقه‌های آموزشگاهی شرکت کردم و بعد از آن، به‌صورت خیلی اتفاقی وارد فوتبال حرفه‌ای شدم.



زی‌روبرتوی برزیلی، همیشه یک کتاب انجیل دستش بود و در حال عبادت بود. لوسیو خیلی انسان بزرگی بود. اولیور کان با این‌که در زمین کمی پرخاشگر بود، برخلاف شخصیتی که روزنامه‌های آلمانی برایش درست کرده بودند، انسان فوق‌العاده خوبی بود و من جز خوبی هیچ‌چیز از او ندیدم



کوچولوهایی که ستاره‌ها را عاصی کردند!

خاطرم هست وقتی دبیرستان بودم چون در شیفت ‌بعدازظهر  به مدرسه می‌رفتم  و تمرین همه باشگاه‌ها بعدازظهر برگزار می‌شد، هیچ‌وقت نمی‌توانستم برای ادامه فوتبالم به باشگاهی مراجعه کنم، از طرفی هیچ پارتی‌‌ای هم نداشتم! تا این‌که روزی یکی از دوستانم نزدیک‌های عید به من گفت وحید، قرار است در زمین خدنگ یک تورنمنت برگزار شود که تیم‌های خیلی قوی در آن شرکت می‌کنند. تیمی هم که قرار بود مقابل آن بازی کنیم، بازیکنان بزرگی همچون رضا شاهرودی، سعید عزیزیان، ناصر عباسی، نجم‌الدین بخشی و... در آن توپ می‌زدند. حرف دوستم را قبول کردم و یکسری بچه کوچک در قالب یک تیم دورهم جمع شدیم و قرار شد روبه‌روی تیم ستاره‌های آن زمان بازی کنیم! فکر می‌کنم بازی را 5-4 یا 4-3 باختیم و من ستاره آن بازی بودم.

زمانی که به رختکن آمدم و می‌خواستم لباسم را عوض کنم، آقایی پیشم آمد و گفت، مطمئنم تا 3-2 سال دیگر تو مهاجم تیم‌ملی خواهی شد! از شنیدن این حرف خیلی ‌شوکه شده بودم! چون آن زمان در باشگاهی بازی نمی‌کردم که بخواهم دیده بشوم. ایشان خودش را معرفی کرد و گفت: «من «رحیم حداد زرین» هستم که 15 سال سرمربی جوانان تیم نفت بوده‌ام و الان هم تیم فتح را تمرین می‌دهم.» همان‌جا به او گفتم: «من خیلی دوست دارم در یک باشگاه بازی کنم اما چون بعدازظهری هستم، نمی‌توانم این کار را انجام دهم.» ایشان شماره تلفن منزلش را داد و گفت: «من هم به درس خیلی اهمیت می‌دهم، بعد از این‌که آخرین امتحانت را دادی، با من تماس بگیر.» بعد از 3 ماه تصمیم گرفتم به او زنگ بزنم. همیشه در این مدت پیش خودم می‌گفتم، حتما تا الان من را فراموش کرده اما به محض این‌که به او زنگ زدم، گفت، می‌شناسمت، تو وحیدی، امروز بیا سرخه حصار که بازی داریم! من هم رفتم و با این‌که نخستین بازی‌ام برای فتح بود، در یک نیمه 3تا گل زدم. از همان روز اول هم پست من مهاجم بود.

فکر می‌کنم نخستین پولی که گرفتم هم 50 یا 70 هزارتومان بود که پول نسبتا زیادی برای رده جوانان بود و آن هم از تیم جوانان فتح گرفتم. آن زمان مبلغ قرارداد یک بازیکن در تیم بزرگسالان باشگاه‌های تهران، حداکثر 200 هزار تومان بود. اواخر فصل فوتبالی 72 بود که آقای دادخواه مدیر باشگاه من را صدا زد و گفت، فردا بیا دفتر، کارت دارم. صبح رفتم و دیدم گفت: «به خاطر این‌که امسال خیلی برای ما مثمرثمر بودی و خوب کار کردی، تصمیم گرفتیم این پول را به تو بدهیم ولی به هیچ کدام از بچه‌های دیگر تیم در این‌باره چیزی نگو!» من هم گفتم همه تیم زحمت کشیدند و این را قبول نمی‌کنم اما ایشان گفت: «این حق توست و این را با رضایت برایت درنظر گرفته‌ایم.» این پول برای من خیلی ارزش داشت.



زیر بار حرف زور نمی‌روم

درباره این‌که چرا چندسال دور از تیم ملی بودم، باید بگویم دلایل زیادی در این مسئله دخیل بودند؛ یک نمونه بارزش این‌که قرار بود تیم ملی امید ایران برای کسب آمادگی در بازی‌های پوسان کره‌جنوبی، یک دیدار تدارکاتی مقابل نیوزیلند برگزار کند. من آن زمان به آقای بلاژویچ اعلام کرده بودم دیگر برای تیم ملی بازی نخواهم کرد. آن زمان تیم ملی امید 3سهمیه بزرگسال داشت و از فدراسیون هم به من اطلاع داده بودند یکی از سهمیه‌ها من هستم اما خبر موثق داشتم ایران 3 سهمیه‌ بزرگسالش مشخص شده و می‌دانستم بازیچه‌ام و قرار است به تیم ملی بیایم و خطم بزنند! به همین دلیل به فدراسیون زنگ زدم و گفتم چون مطمئنم 3 سهمیه‌تان را انتخاب کرده‌اید، من به ایران نمی‌آیم و دیگر هم قصد ندارم برای تیم ملی بازی کنم، آقای دانشور هم قبول کرد و تلفن را قطع کردم. سریع موضوع را به مدیر باشگاه هم اطلاع دادم و او گفت وحید، این کار برایت دردسر نشود، فدراسیون می‌تواند از تو شکایت کند، من هم گفتم نه، آن‌ها قبول کرده‌اند.

50 روز بعد مدیر باشگاه‌ صدایم زد و گفت: «فدراسیون ایران از تو شکایت کرده و می‌تواند بر مبنای این شکایت، از 6 ماه تا 2 سال محرومت کند؛ اگر این اتفاق بیفتد، ما هم مجبوریم قراردادمان با تو را فسخ کنیم!» این بدترین خبر برای من بود. آن زمان صفایی فراهانی، رئیس فدراسیون فوتبال ایران بود و در مصاحبه‌هایش بارها گفته بود، وحید مگر دست خودش است بخواهد بیاید یا نه؟ درحالی‌که قبل از این اتفاق، من اعلام کرده بودم قصد ندارم دیگر برای تیم ملی بازی کنم. خوشبختانه همان زمان آقای فراهانی عوض شد و محمد دادکان رئیس فدراسیون ایران شد. هر طور شده با آقای دادکان در پوسان کره‌جنوبی تماس گرفتم و خواهش کردم این رای را برگردانند، آقای دادکان هم گفت، تو باید به تیم ملی کمک کنی و از بقیه یاد بگیر که همیشه می‌آیند و....

من هم گفتم: «قبول، شما این رای را برگردانید، راجع به باقی ماجراها در یک فرصت مناسب حرف خواهیم زد.» آقای دادکان هم لطف کردند و شکایت فدراسیون را برگرداندند. بعد از این موضوع، یکی از دوستانم به من گفت، فدراسیون هر دفعه این برنامه را سر تو درخواهد آورد، برای جلوگیری از این کار، یک نامه به فیفا بزن و رسما اعلام کن دیگر قصد نداری برای تیم ملی بازی کنی. من هم این کار را کردم و واقعا هم تصمیم نداشتم دیگر برای تیم ملی بازی کنم تا این‌که در رقابت‌های مقدماتی جام‌جهانی، تیم ملی در حال حذف از مسابقات بود و نمی‌توانستم قبول کنم تیم‌ملی کشورم در حال حذف شدن است و در شرایطی که می‌توانستم به تیم کمک کنم، این کار را انجام ندهم! حتی خاطرم هست آن زمان یکی از مسئولان رده بالای سیاسی هم مصاحبه کرده بود و گفته بود نمی‌خواهد ناز وحید را بکشید و...، تعجبم از این بود که یک فرد سیاسی چرا باید در فوتبال دخالت کند!

درست در همان زمان تمام روزنامه‌ها و رسانه‌های ایران را از آلمان پیگیری می‌کردم و می‌دیدم روزنامه‌ها می‌نویسند «وحید تعصب و غیرتش به ایران را از دست داده» یا «دیگر کشورش را دوست ندارد و به تیم‌ملی فکر نمی‌کند» و...، حتی چند مسئول فدراسیون هم گفته بودند دیگر اجازه نمی‌دهیم وحید بازی کند و بسیاری مسائل دیگر. فشار روحی بسیار زیادی رویم بود. من با این کارم فقط می‌خواستم به مسئولان بفهمانم نباید بین بازیکنان تیم‌های محبوب پایتخت و سایر بازیکنان تبعیض قائل شوند اما کم‌کم داشتند وجهه‌ام را بین مردم و جامعه خراب می‌کردند. تا این‌که چند روز بعدش مصاحبه کردم که اگر الان به آرشیو سایت باشگاه بایرن مونیخ سر بزنید، خواهید دید در مصاحبه‌ام گفتم، فقط به خاطر مردم ایران حاضرم برای تیم ملی بازی کنم. خدا را شکر برگشتنم موثر بود و با گلی که به قطر زدم و پاس گلی که مقابل اردن دادم، تیم ملی به جام جهانی صعود کرد.



در فوتبال ایران اینگونه جا افتاده که بازیکنی که ساکت و بی‌حاشیه باشد، جایی در فوتبال ندارد، بازیکن باید شلوغ باشد، علیه دیگران مصاحبه‌های تند و بد انجام دهد، همه را به‌هم بریزد و جنجال به پا کند و آخر سر هم سروته قضیه را با یک دسته گل و یک جعبه شیرینی هم بیاورد!





شهرت، هیچ‌وقت هدفم نبود

پله‌های موفقیت و به شهرت رسیدن را خیلی آرام و سخت طی کردم؛ زیرا زمانی که در سطح اول فوتبال ایران بازی می‌کردم، اولا خیلی جوان بودم، ثانیا در تیمی مانند پاس بودم و سخت بازی‌ام به چشم می‌آمد. اما امروز یک بازیکن به محض این‌که در هر تیمی یک گل می‌زند، عکسش را چندین جا چاپ می‌کنند یا در تلویزیون نشانش می‌دهند و با او مصاحبه می‌کنند! زمان ما اصلا چنین چیزهایی وجود نداشت و مشهور شدن خیلی سخت بود. الان تعداد روزنامه‌های ورزشی ما خیلی زیاد شده و روزنامه‌ها هر کسی که دل‌شان بخواهد را بزرگ می‌کنند و می‌بینیم بازیکنی همواره روی نیمکت تیمش بوده اما به تیم ملی دعوت می‌شود! هدف اول من از فوتبالیست شدن، هیچ‌گاه به شهرت رسیدن نبود؛ نخستین هدفم فوتبال بازی کردن بود و بعد از آن منبع درآمدی مطمئن.



رمز موفقیت من در آلمان

همان زمانی ‌که در تیم پاس بازی می‌کردم حاشیه نداشتم و شانس من این بود که از یک تیم بی‌حاشیه، یک‌راست منتقل شدم به باشگاه هامبورگ آلمان. شاید اگر قبل از این انتقال به یکی از 2 تیم استقلال یا پرسپولیس می‌رفتم، تمرکزم روی فوتبال را از دست می‌دادم و هیچ‌گاه نمی‌توانستم به موفقیتی برسم. مسلما آدمی که از یک محیط می‌خواهد به محیطی دیگر با فرهنگی متفاوت برود، این ترس در وجودش خواهد بود که چه خواهد شد؟ به‌شدت از این موضوع می‌ترسیدم، آن هم من که از ‌کودکی در کنار مادرم و خانواده‌ام زندگی کرده بودم و الان قرار بود در یک کشور دیگر، آن هم به‌صورت مستقل زندگی کنم. به محض این‌که به آلمان رسیدم، 4 هفته صبح و شب فقط در حال دویدن بودم، محیط آن‌جا را اصلا نمی‌شناختم، اتفاقات زیادی افتاد از جمله شکستن دماغم، هیچ‌کس را نمی‌شناختم، دلتنگ خانواده و مادرم بودم و...، در کل خیلی سخت بود. همان ابتدا که رفته بودم، جام اینترتوتو و بوندس‌لیگای آلمان شروع شد، بعد چند سفر برای بازی در تیم ملی آمدم، دنبال خانه می‌گشتم و چیدن وسایل و... با این‌که کارهای کوچکی به‌نظر می‌آیند اما همه‌شان سختی‌های خاص خودش را داشت. فقط روزها را می‌شمردم تا قرارداد 6ماهه یا یک ساله ام تمام شود و زودتر به ایران برگردم. اما هرچه زمان گذشت، دیدم نظم و دیسیپلین آلمانی‌ها با روحیات من سازگار است، به همین دلیل به شرایط عادت کردم و با چند نفر هم دوست شدم که تنهایی‌هایم را با آن‌ها پر می‌کردم و 11 سال فوتبالم را در آلمان گذراندم.



ازدواج به زودی

فعلا عقد کرده هستم و هنوز مراسم ازدواجم را برگزار نکرده‌ام. نمی‌دانم می‌توانم مرد ایده‌آلی برای همسرم باشم یا نه، باید برای پاسخ به این سوال اجازه بدهیم کمی زمان بگذرد  اما معیارها و ایده‌آل‌های من برای انتخاب همسرم، ابتدا زیبایی و اخلاق و نوع تفکرش بود. مسلما همیشه اختلافاتی بین زن و مرد وجود دارد اما اصول باید همواره یکسان باشد تا مشکلی به‌وجود نیاید. جالب این‌که اصلا خواستگاری نکردم بلکه خودم پیشنهاد دادم، آشنا شدیم و مادرم نیز آن زمان که در قید حیات بود، همسرم را دید و با وجود این‌که همیشه حرف‌های مادرم اهمیت زیادی برایم داشت، در این یک مورد، خودم تصمیم گرفتم و انتخاب کردم. با توجه به شغلی که دارم و این‌که در آلمان همواره در حال رفت‌وآمد و تمرین و مسابقه بودم، ازدواج فایده‌ای برایم نداشت و مجبور بودم همیشه دور از همسرم باشم. البته الان هم همسرم در آلمان است و از یکدیگر دوریم!



آن‌هایی که پارتی داشتند، حق من را خوردند!

همیشه اکثر بازی‌های باشگاهی و ملی را دنبال می‌کردم و یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم بازی با پیراهن تیم‌ملی ایران بود. وقتی به این آرزویم رسیدم، با آدم‌هایی برخورد کردم که به دلیل رفتار و حاشیه‌های‌شان خیلی زود از حضور در تیم‌ملی دلسرد شدم. در جام ملت‌های سال 98 در 3 بازی، 2 گل زدم، با وجود این‌که خیلی جوان بودم. همان زمان علی موسوی روی سکوهای ورزشگاه بود و علی دایی با وجود این‌که در تیم بایرن‌مونیخ بازی می‌کرد، نتوانسته بود هیچ گلی بزند، البته از حق نگذریم که با پاس‌های او‌ گل می‌زدم. می‌خواهم بگویم با این‌که خیلی جوان بودم، عملکرد فوق‌العاده‌ای داشتم اما بعد از آن بود که در ‌بازی مقابل لائوس‌ که می‌توانستم تعداد گل‌هایم را افزایش دهم، گفتند، می‌ترسیم 2 اخطاره شوی و من را به سکوها تبعید کردند، قبل از بازی‌ بعدی هم یک جراحی کوچک روی لثه‌ام انجام دادم که اصلا چیز خاصی نبود اما گفتند تو دیگر ضعیف شده‌ای و نمی‌توانی بازی کنی! در واقع نمی‌خواستند من بازی کنم! در بازی با چین هم یک دقیقه برای وقت‌کشی کردن به من فرصت ‌دادند. آن موقع خیلی‌ها پارتی‌بازی کردند و جای من را گرفتند اما وقتی شما به یک کشور غریب می‌روی، دیگر کسی نیست برایت پارتی‌بازی کند! خیلی خوشحالم در فوتبال اروپا یاد گرفتم همیشه روی پای خودم بایستم و خیلی از بازیکنانی که در ایران حمایت روزنامه‌ها و مسئولان را با خود داشتند و این‌جا   به آن‌ها زنگ می‌زدند و سفارش‌شان را می‌کردند، در فوتبال خارج از کشور به هیچ‌‌جا نرسیدند.



ماجراهای من و بایرن‌مونیخ و فلیکس ماگات

باشگاه بایرن‌مونیخ، یک باشگاه فوق‌العاده حرفه‌ای بود. آن زمان به تمام بازیکنان تیم ماشین می‌دادند، هر 2 هفته یک‌بار اسپانسر باشگاه در خانه‌مان آب معدنی می‌آورد و خلاصه همه جور امکاناتی داشتیم. متاسفانه زمانی که من به بایرن رفتم، این تیم علاوه بر من، 4 مهاجم طراز اول دیگر مانند روی ماکای، سانتاکروز، پیزارو و گررو داشت که اکثرا هم یکی از ما در زمین بازی می‌کرد! زمانی که می‌خواستم به بایرن بروم، با اوتمار هیتسفلد و اولی هوینس صحبت کرده بودم، آن‌ها تصمیم داشتند به خاطر دوندگی و سرزنی خوبم، من را پشت سر روی ماکای قرار دهند و تیمی هجومی داشته باشند. همان زمان شالکه، اشتوتگارت و چند تیم دیگر هم من را می‌خواستند. به هر صورت من با بایرن به توافق رسیدم و وقتی به این تیم آمدم، فلیکس ماگات سرمربی این تیم شد! ویژگی بد ماگات این است که عادت دارد از 15-14 بازیکن مشخص در تمام بازی‌هایش استفاده کند! اگر از علی دایی هم بپرسید، می‌گوید، هیتسفلد مربی است که همه بازیکنان از آن رضایت دارند، زیرا در طول فصل اجازه بازی به همه بازیکنانش را می‌دهد. وقتی به بایرن رفتم، می‌دیدم بازیکن‌های بزرگ دنیا چقدر شخصیت‌های بزرگی دارند. مثلا زی‌روبرتوی برزیلی، همیشه یک کتاب انجیل دستش بود و در حال عبادت بود. لوسیو خیلی انسان بزرگی بود. اولیور کان با این‌که در زمین کمی پرخاشگر بود، برخلاف شخصیتی که روزنامه‌های آلمانی برایش درست کرده بودند، انسان فوق‌العاده خوبی بود و من جز خوبی هیچ‌چیز از او ندیدم.



شاید بازیکنانی که حاشیه‌شان زیاد است، دوستانی  اطراف‌شان است که مدام تحریک‌شان می‌کنند یا اطلاعات غلط به آن‌ها می‌دهند. در کل فوتبال ایران را با وجود همه حاشیه‌ها و جنجال‌هایش دوست دارم





11 سال در پادگان بودم!

آدمی نیستم که زیاد عصبانی شوم اما اگر این اتفاق بیفتد، بد عصبانی می‌شوم، چه در فوتبال و چه در زندگی شخصی؛ بیشترین چیزی هم که می‌تواند مرا ناراحت کند، دروغ و بدقولی است. همین چند وقت پیش بازی پرسپولیس مقابل استیل آذین بود که بازیکن برزیلی استیل‌آذین از اول بازی کنار گوش من داد و فریاد می‌کرد! در یک صحنه کنترلم را از دست دادم، او را هل دادم و به او اعتراض کردم. اما در کل زیاد اهل حاشیه و جنجال نیستم چون دوستان و مشاوران خوبی کنارم هستند که با راهنمایی‌های‌شان اجازه نمی‌دهند وارد این‌جور مسائل شوم. شاید بازیکنانی که حاشیه‌شان زیاد است، دوستانی  اطراف‌شان است که مدام تحریک‌شان می‌کنند یا اطلاعات غلط به آن‌ها می‌دهند. در کل فوتبال ایران را با وجود همه حاشیه‌ها و جنجال‌هایش دوست دارم. همیشه با خودم فکر می‌کنم این 11 سالی که خارج از ایران فوتبال بازی می‌کردم، درست مانند شرایط یک پادگان بوده! یک محیط خشک و کاملا نظامی اما در همین 6 ماهی که به تیم پرسپولیس آمدم، آنقدر با بچه‌های تیم صمیمی و دوست شدم و شوخی کردیم که در این مدت، به اندازه تمام عمرم خندیدم، شوخی کردم و لذت بردم!

باز نشر اختصاصی: مجله اینترنتی Bartarinha.ir






تاریخ : دوشنبه 90/5/17 | 9:11 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروزجزین | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • بی بی مارکت
  • ttp://www.bachehayeghalam.ir/sitefiles/bgh_sound_player.php">